میدانی قصه کجا بانمک میشود؟ وقتی من ترسیدهام از اینکه تو از دستم دلخوری، از اینکه تو از دستم عصبانی شدی، بابت هر کاری که باید میکردم و نکردم، یا نباید میرفتم سراغش و رفتم و بعد انگشت به دهان میمانم. که بروم سراغ کی؟ کدام ریشسفیدی را بیاورم که پادرمیانی کند؟ و هیچکس را نمیشناسم که ریشش از تو سفیدتر باشد. هیچکس که از تو برایم محبوبتر باشد و محترمتر. پس پای خودت را میکشم وسط. خودت بیا و نگاه کن که چقدر دلتنگم، که چقدر محتاجتم، که چقدر طفلیام، و ببخش. و فراموش کن. و بگذار به پای خامی. و دوباره مرا در آغوش بکش.
ریحان من/ تقدیم به بهترینم بازدید : 173
سه شنبه 8 ارديبهشت 1399 زمان : 22:22